لوبیای سحر آمیزلوبیای سحر آمیز، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

مرد بزرگ

خدایا فردا شب پسرم رو می بینم به کمک بزرگی و لطف تو

سلام مامی جون این راه طولانی دیگه تموم شد و فردا صبح شما تو بغل مامی هستی اگه خدا بخواد                                                     فردا من میتونم کلی ببوسمت عزیزم اما دلم برای همه شیطونیت تنگ میشه چقدر شیطون بودی تو قربونت برم                                                                            &n...
10 تير 1392

آخرین دو نفره های من وپسرم

سلام عزیز دلم این روزها دیگه آخرین روزهای دو نفره ما هست و شما هم دیگه تکونات کم شده و جات تنگ شده خواستم بابت این نه ماه که پسر خوبی بودی ازت تشکر کنم عزیزم شما مامی و اصلا اذیت نکردی و من تا اینجا ازت راضیم پسرم                                                             منم البته سعی کردم تا جایی که میشه شما رو اذیت نکنم قربونت برم فقط روزهای آخر که میرفتیم سرکار پسر مامی حسابی عصبانی میشد قربونش برم تا می شستم پشت pc مدام با ضربه های پاهای توپولت به مامی می گفت پاشو و نشین روز آخر ...
8 تير 1392

سیسمونی

سلام سامیار مامان بالاخره مامی وقت کرد و از اتاقت عکس گرفت تا یادگاری بمونه پسرم شما تو اتاق من و بابایی فعلا تا یه جای بزرگتر بریم عزیز دلم. در ورودی اتاقت پسرم   پسرم من و بابایی روز نیمه شعبان رفتیم و واسه شما یه و ان یکاد خریدیم این کادو آقا پدر به شما بود امیدوارم خوشت بیاد مامی بوس عزیزم ...
7 تير 1392

چه به نامم تو رو مرد بزرگ که لایق تو باشد...

مرد بزرگم راستی ما رفتیم توی 8 و این سفر شیرین داره به پایان میرسه شما اصلا مامان و اذیت نکردی و من خیلی ازت راضیم پسرم امیدوارم منم در حق شماکوتاهی نکرده باشم این روزها با پدرت میشینیم و ضربه های شما رو باعشق نگاه میکنیم نمی دونی چقدر شیرین امید دارم روزی که پدر میشی با عشق ضربه های پسرت رو با همسر عزیزت نگاه کنی و بفهمی عشق به فرزند چقدر والا و بزرگه ... پسرم انتخاب اسم خیلی سخته من و پدرت چند تا اسم برگزیده برای شما داریم که امید دارم بهترین رو برات انتخاب کنیم ایرانی و اصیل برای پسر عزیزما ... امید دارم که مهربان باشی و بخشنده پسرم تا باعث دعای خیر برای ما شوی و آزارت به موری هم نرسد...
12 ارديبهشت 1392

برای پسرم...

سلام مرد بزرگ شاید واسه خودمم خیلی غریب بود اما امسال من هم مامان شده بودم و واژه مادر رو حس می کردم صبح شما با یک لگد جانانه ابراز احساسات کردی و من عاشق این لگدم بزن که همه وجودم از عشقت پرشه شاید این لگد شیرین ترین صحبتت با من باشه که من و غرق می کنه توی عشقت ... پسرم این روزها زندگیمون یه کم پیچیده شده می دونی شما یه کوچولو دیگه پیش مایید و هنوز نتونستیم اتاقت و آماده کنیم چون صاحبخونه محترم گفته که کرایه دو برابر( آره مامان دو برابر اینجا اینطوریه تعجب نکن) ما هم نمیتونیم و باید زودتر اسباب کشی کنیم ولی شما نگران نباش پدرت داره همه سعی خودش رو میکنه تا مرد بزرگ تو اتاق خودش بخواب بره ... واسه همه این اتفاقات می دونستم بابا حو...
12 ارديبهشت 1392

مرد بزرگ

چهارشنبه بود که رفتیم سونو تو هم انگار فهمیده بودی یه خبری در راهه و هی تکون می خوردی واسم جالب بود آخه داشتم واضح احساست می کردم. رفتیم داخل و دکتر سونو که مرد باحوصله ایه شروع کرد به بررسی وضعیتت و به من گفت سالم و پسر هست..  خیلی حس خوبی بود همیشه دوست داشتم خدا به من فرزند پسر بده   متشکرم ازش هم من و هم پدرت... شب ولنتاین بود و من و بابایی شام رفتیم رستوران و یه جشن کوچیکه سه نفری گرفتی پسر گلم مرد بزرگ. ...
28 بهمن 1391

خدایا کودکم را سالم نگه دار

سلام عزیزم ... مادر که گرفتار باشه همینه دیگه مامانت تو دفتر مجله کار می کنه و انقدر آخر سال اینجا همه چی به هم گره می خوره که همه کلافن خاصیت مجله شلوغیش دیگه مثل مامانت ...  این و گفتم که نگی بی وفا بودی دیر اومدی... انگار همه منتظرن تا تو بیای و با خیال راحت بگن که دیگه نرو سرکار و بشو زن خونه ... منم میگم آره بابا دیگه از کار خسته شدم... اما ته دلم می گم دختر می تونی بمونی یعنی طاقت میاری جایی هست بین روزمرگی کارهای خونه که این همه انرژی رو خالی کنی اما الان نه نمی تونم به انرژی های منفی فکر کنم ... دستم و میندازم تو ابرهای بالا سرم و می گم خوب بچم عشق من و می خواد می خوای واسش کم بزاری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ اونوقت می گم تسلیم، از همشون م...
24 بهمن 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مرد بزرگ می باشد