لوبیای سحر آمیزلوبیای سحر آمیز، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

مرد بزرگ

عزیزکم

این روزها مست میشوم با نگاهت پسرم وقتی که به من خیره میشی و با دستای کوچکت دست مرا میگیری اینگار عاشقانه های ما تمامی ندارد خدا تو را به ما ببخشد و یک روز دستانه مردانه ات دستان لرزان ما را بگیرد بهترین آهنگ را صدای قلپ قلپ شیر خوردن تو میدانم شاید روزی که بزرگ شدی سخت دلتنگ شیر خوردنت شوم... تو این روزها قهقهه زدن را یاد گرفته ای و دل ما را بیشتر میبری و من و پدرت، نمیدانی ولی روزی میفهمی، تکرار نفسهایت را دنبال میکنیم عزیزکم تو مرد هستی یک شیر مرد خدا 7 مهر 92 شما مسلمان شدی مبارکت باشد گل پسرم روزها نشسته ایم و بزرگ شدنت را شکرگزارم  همیشه باشی مرد بزرگ.
20 مهر 1392

سلام سلام

پسر قشنگ مامان من عاشقتم شما هر روز داری بزرگتر می شی و با حوصله تر انگار میخوای ما رو شرمنده کنی  شبها مثل یه گل میخوابی و من هر چقدر از شما تعریف کنم کم گفتم قشنگ مامان داری بزرگ و بزرگ می شی ماشالا و من از دیدنت فقط خدا رو شکر میکنم عسل مامان ...
7 شهريور 1392

چهل روزگی گل پسر

پسر گلم شنبه 19 مرداد 92 شمسی شما چهل روزه شدید من و مامانی شما رو بردیم حموم و آب چهل روزگیت رو ریختیم تا شما صبور تر از این که هستی بشی و شما هم با تعجب به ما نگاه می کردی اما اینقدر آقایی که حتی وقتی سرت رو می شستیم هم هیچ چی نمی گفتی کلا اصلا بیقرار نیستس به جز مواردی که دل درد واقعا اذیتت می کنه فدای اون چشمات بشم این عکس بعد از حموم از شما انداختم مبارک باشه چهل روزگیت ...
21 مرداد 1392

گل پسرم

  س سلام مامانی کلی بزرگ شدی ها اینجا بغل مامانی هستی داره عاروقت و میگیره بابا هم این لحظه رو شکار کرد قربونت برم من پسملی ...
6 مرداد 1392

سامیار متولد شد

خدایا من زبانم برای تشکر از تو جمله ای ندارد خدایا اینقدر موهبتت شیرین است که لبانم نمی تواند لحظه ای از مزه کردنش دست بردارد خدایا کجا خوبی کرده بودم که گوشه چشمی به من کردی و فرشته آسمانیت را نزدم فرستادی هزاران بار شکرت کنم کم است....   سامیار عزیزم روزهای سختی رو گذروندم ولی تمام امیدم به خدا بود من رو دو بار به اتاق عمل بردن با ریسک کما رفتن من و ... به زودی میام و واست همه چیز رو می گم پسرم این روزها از نگاه کردن به تو سیر نمی شم زندگی من... ...
16 تير 1392

خدایا فردا شب پسرم رو می بینم به کمک بزرگی و لطف تو

سلام مامی جون این راه طولانی دیگه تموم شد و فردا صبح شما تو بغل مامی هستی اگه خدا بخواد                                                     فردا من میتونم کلی ببوسمت عزیزم اما دلم برای همه شیطونیت تنگ میشه چقدر شیطون بودی تو قربونت برم                                                                            &n...
10 تير 1392

آخرین دو نفره های من وپسرم

سلام عزیز دلم این روزها دیگه آخرین روزهای دو نفره ما هست و شما هم دیگه تکونات کم شده و جات تنگ شده خواستم بابت این نه ماه که پسر خوبی بودی ازت تشکر کنم عزیزم شما مامی و اصلا اذیت نکردی و من تا اینجا ازت راضیم پسرم                                                             منم البته سعی کردم تا جایی که میشه شما رو اذیت نکنم قربونت برم فقط روزهای آخر که میرفتیم سرکار پسر مامی حسابی عصبانی میشد قربونش برم تا می شستم پشت pc مدام با ضربه های پاهای توپولت به مامی می گفت پاشو و نشین روز آخر ...
8 تير 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مرد بزرگ می باشد