لوبیای سحر آمیزلوبیای سحر آمیز، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره

مرد بزرگ

روزهای سخت یک مادر

1391/9/2 20:18
نویسنده : مامان
192 بازدید
اشتراک گذاری

نمی‌توانم صبح‌ها عضلاتم را کش و قوس بدهم؛ عضله پشت پایم می‌گیرد.

نمی‌توانم از پله‌های بلند بالا بروم؛ زانویم درد می‌کند.

نمی‌توانم ناخن‌هایم را گرد بگیرم؛ لبه‌هایش فرو می‌رود توی انگشتم.

نمی‌توانم آب یخ بخورم؛ دندان‌هایم تیر می‌کشد.

نمی‌توانم بعد از غذا چای بخورم؛ ترش می‌کنم.

نمی‌توانم قبل از نماز مایعات بخورم؛ به سجده که برسم بالا می‌آورم.

نمی‌توانم...

*

می‌گوید: چقدر درب و داغونی!

می‌گویم: کاش یک روز به جای من بودی.

حاملگی نه ماه نیست. یک ماجراست که در 9 ماه شروع می‌شود و تا آخر عمر کش می‌آید.

*

حتی اگر قبل از بچه‌دار شدن کسی به من همه این‌ها را گفته بود و البته می‌توانست بگوید که چه عشق عظیمی نصیبم می‌شود، باز بچه‌دار می‌شدم.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مرد بزرگ می باشد