روزهای سخت یک مادر
نمیتوانم صبحها عضلاتم را کش و قوس بدهم؛ عضله پشت پایم میگیرد.
نمیتوانم از پلههای بلند بالا بروم؛ زانویم درد میکند.
نمیتوانم ناخنهایم را گرد بگیرم؛ لبههایش فرو میرود توی انگشتم.
نمیتوانم آب یخ بخورم؛ دندانهایم تیر میکشد.
نمیتوانم بعد از غذا چای بخورم؛ ترش میکنم.
نمیتوانم قبل از نماز مایعات بخورم؛ به سجده که برسم بالا میآورم.
نمیتوانم...
*
میگوید: چقدر درب و داغونی!
میگویم: کاش یک روز به جای من بودی.
حاملگی نه ماه نیست. یک ماجراست که در 9 ماه شروع میشود و تا آخر عمر کش میآید.
*
حتی اگر قبل از بچهدار شدن کسی به من همه اینها را گفته بود و البته میتوانست بگوید که چه عشق عظیمی نصیبم میشود، باز بچهدار میشدم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی