لوبیای سحر آمیزلوبیای سحر آمیز، تا این لحظه: 10 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

مرد بزرگ

تو را من چشم در راهم

همه آمدنت را به فال نیک می گیرم بعد از انتظاری زجر آور بعد از گریه هایی پنهانی بعد از دل شکستن های بسیارو لرزیدن های چانه ام در غم نبودن و نیامدنت همه را به فال نیک می گیرم خبر بودنت که قلب مرا می فشرد و در درونم نجوا می کرد خبری در راه است ... بله خدا مرا دید و شنید و در صبحدم عید غدیر مولا علی دست من را هم بالا برد و هدیدای به من اعطا فرمود از طرف خدا که انشالا لیاقتش را داشته باشم من مادر شدم این جمله ای بود که بارها گفتم تا بیشتر احساس غرور کنم از بودنت ....
2 آذر 1391

لوبیای سحر آمیزی در وجود من نفس می کشد...

 خلق الانسان من علق سلام به لحظه ای که تو در وجود من جوانه زدی و قلب من با بیشتر شدن ضربانش وجود تو را قبل از هر آزمایشی به من فهماند و من احساس کردم که یک معجزه دیگر در حال اتفاق افتادن است و این یعنی هنوز خدا به بشر امید دارد.... در آن روز هیچ آزمایشگاهی نتوانست مقدار شادی مرا بفهمد و ثبت کند... و این همه موهبت کجا من حقیر توان شکرگذاریش را داشتم.... فرزندم تو را در بطن خود حفظ می کنم که این فقط با دستان فرستاده ات به پایان می رسد و امید دارم روی از ما بر نگرداند و همیشه تا آخرین نفست تو را در دستانش حفظ کند..... اینگونه سفر پر ماجرای ما آغاز شد و توشه راه من فقط امید به خدا در تکثیر سلول های کوچک توست که با سرس...
2 آذر 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مرد بزرگ می باشد